-
1B عنوان
پنجشنبه 13 مردادماه سال 1390 01:38
عنوان کوچک ترین دختر خانواده ار من, به تو رسید. تـــولـــدتــــ مبارک دختر جان. Whisper: تو نه ماهو تو تاریکی سر می کردی...بدونی کجایی همین الان بر می گردی...
-
Dirty Road
چهارشنبه 12 مردادماه سال 1390 02:36
داخل ماشین نشسته م. کنار جاده پر از تابلو های رنگا رنگ هست. چشمم به تابلوی بزرگِ سبز رنگی می خوره با پایه های زنگ زده. رویش نوشته شده "..... 10 کیلومتر" گونه های یخ زده م از بادِ کولر, گرم میشن. این اولین باره که از سُر خوردن اشک هام به این آرامی لذت می برم. تو این فکرم برای یک روز غیر آفتابی جایگزین مناسبی...
-
الان یه کم خوشحالم
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 22:09
لاک ناخن هامو پاک کردم و رفتم زیر دوش... ابن تنها کاری بود که می تونستم انجام بدم تا از این که هستم, تنهاتر نشم.
-
B عنوان
شنبه 8 مردادماه سال 1390 16:33
یکی میاد سر پل.... یکی میاد تو ماشین.... یکی میاد تو پیاده رو..... چند نفر میان تو خونه..... از اون طرف مقام ها می پرن به صدا و سیما... صدا و سیما می پره به مردم... مردم می پرن به هم دیگه... امن ترین جای جهان هم طبق معمول این جاست :-| اینارو نگفتم که داستان تعریف کنم. همه قصه هاشو از حفظیم. فقط خواستم بگم: د ِ اَیــَ...
-
آرایش گاه------گاهی آرایش, گاهی...
پنجشنبه 6 مردادماه سال 1390 16:33
من و کسی که همراهش بودم روی مبل آرایشگاه منتظر نشسته بودیم تا نوبت مون برسه و در حال نگاه کردن به ردیف های پر حجم عکس های عروس و داماد روی میز بودیم -عکس هایی که هر دو با لبخند ها و ژست هاشون انگار زیباترین لحظه رو به تصویر کشیدن- برای چند دقیقه همراه با شخص کناریم به چند سال ِ گذشته سفر کردم و به وضوح لایه های رنگی...
-
has no one told u she's not breathing?--E
یکشنبه 2 مردادماه سال 1390 18:07
آقای شوخ ِ غیرتی* رو مبل کنارم می شینه و دستشو می ذاره رو پام. "من اعتقاد دارم وقتی کسی اشتباه بزرگی می کنه اطرافیانش به جای تنهاش گذاشتن باید هر کاری واسش انجام بدن تا اون مشکل رفع بشه. بعدش هر تنبیهی که می خوان اجرا کنن. اون روز من اینو بهشون گفتم تا باهات تندی نکنن. راستی الان رو به راهی؟ می...
-
به همین سادگی
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 22:23
/دختر/- دلش حرف زدن می خواست. حرف زدن های بدون ترس و دغدغه. حرف زدن های آرام... /پسر/- آرام حرف زد. حرف زد و آرام نزدیک شد. نزدیک شد و آرام لمس کرد. در هم پیچیدند..غلت زدند..دور ِ هم گشتند..دست هاشان در امتداد خط ها کشیده شد.. و به اندازه ی هزار بــــــار "آهــ" کشیدند. دست ها و صورت های خونی شان را که پاک...
-
فرق میکنه عزیزم!
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 03:13
امروز در حالی که شلوار نیم بگِ قهوه ایمو با مانتوی خنک ِ تابستونی پوشیده بودم, با همون کتونی جین شلی شبیه آل استار و در حالی که گردن یه شیشه دلستر تلخ رو بین دوتا انگشتم گرفته بودم و گاهی سیم هندز فری همراه با خم شدن گردنم به عقب تکون می خورد و در حالی که از کوچه پس کوچه های میان بر به سمت خونه -خاله- می رفتم -همون...
-
Never Let Me Go
سهشنبه 28 تیرماه سال 1390 02:38
"هیلشم" موسسه ای مرموز در عمق خاک انگلستان. و کودکانی که آینده ای خاص دارند. کودکانی که پرورش یافته اند تا خود را افرادی خاص تصور کنند: عاری از هر گونه دغدغه ی آینده و عاری از عشقی که جاودانگی با خود دارد. "برای زندگی شما برنامه ریزی شده. اول بزرگ می شین, بعد قبل از اینکه پیر بشین, حتی قبل از اینکه میون...
-
شیتوریو کِن شی کان
شنبه 25 تیرماه سال 1390 02:23
دمای آب ولرم که هر چند ثانیه یک بار با فشار خنک میشه رو انتخاب می کنم. میرم زیر دوش. دست می کشم یه ساق پای چپم. از درد چشام بسته میشه. می دونم تا چند دقیقه دیگه این یه وجب و نیم سرخی ورم کرده ی روی استخوان ساقم کبود و سیاه میشه. این حتما" از شانس منه بین اون همه استان که اومده بودن کسی جلوم قرار گرفت که خطا کردن...
-
Unilateral Avenue
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 13:09
ساعت ۹ شب. مستقیم جلو. چپ عقب. چپ جلو. خلاص. دستی بالا. یه گوشه ی خیابون. تو این فکرم که راست میگه*. من یه تصادف ناجور داشتم. غرورم باعث شد فکر کنم خیلی بلدم گازشو گرفتم و رفتم...تند...خیلی تند...افتادم. نه تو چاله. نه تو چاه. تو یه دره ی عمیق. وقتی بیرونم آوردن نه از بستری کردن خبری بود نه از روحیه دادن و ناز کشیدن....
-
هر ترم یه بار پیش میاد
یکشنبه 19 تیرماه سال 1390 13:15
امروز دقیقن در تاریخ ۱۹ تیر ماه ساعت ۹:۵۰ صبح, به طور رسما" شرعا" و عرفا" تابستون من شروع شد. وقتی از دانشکده فنی اومدم بیرون به این فکر افتادم که یه برنامه ریزی اساسی واسه تعطیلاتم بکنم و هرچی فکر کردم برنامه ای به جز خوابیدن به ذهنم نرسید. آها چرا, فست فود Moz هم باید برم. این Moz یــــــک جای...
-
هر چیز قرمزی که توش pic گذاشته شه
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 03:04
زمان امتحان که میرسد شلخته میشوم. کتاب ها یک ور. لباس ها یک ور. معمولن پتانسیل شلختگی ام بالاست.هیچ رغبتی هم به تمیز کردن ریخت و پاش های اطرافم ندارم. دنبال چیزی میگشتم. در کمد رو که باز کردم چشمم به معدود کتاب های مرتب شده افتاد. یکی یکی عنوان هارو خوندم, یکهو قفل شدم روی همان کتاب جلد قرمز. کتاب 70-80 صفحه ای که...
-
آموزش عبور از خیابان (step by step)
یکشنبه 12 تیرماه سال 1390 01:02
امروز به این نتیجه رسیدم که موقع بیرون اومدن از کوچه, رد شدن از انواع و اقسام خیابونا و مخصوصن 4راه ها اول سَرَمو بچرخونم چپ, دوم سَرَمو بچرخونم راست (حالا ترتیبش زیاد مهم نیس. میشه اول به راست چرخوند , دوم به چپ) و در صورت ندیدن گشت انتظامی, ارشاد, امنیت اخلاقی و هر چیز مشکوک به اینا سریع مسیرمو انتخاب و از خیابون رد...
-
Post Office-----> NEWSAAD
پنجشنبه 2 تیرماه سال 1390 02:30
دیشب ۴ خوابم برد.وسط سالن.حدودای ۸ صبح بود که زنگ آیفون صدا خورد. فکر کنم سومین(چهارمین) بار بود که پدر بیدار سد و با غرغرهای همیشگی ش گفت خودتون برید بسته پستی تون رو بگیرین دیگه و رفت بیرون.دم در. منم که نیمه خواب بودم بعد از کش و قوس دادن به بدنم از سمت راست به سمت چپ غلت زدم وبه این فکری کردم کی گفته پستچی سه بار...
-
یه صدای پا میاد!
شنبه 14 خردادماه سال 1390 02:10
طرفای دیگه رو نمی دونم.اما تو منطقه ی ما شروع شده ریختن و گرفتن و بردن و احتمالن دادگاهی کردن و جریمه مالی! تقریبن نزدیک شدن به اینجا. اینجا مثل خیلی از خونه ها, دریافت کننده و سینی-بشقاب جمع شده و این فقط به خاطر جلوگیری از بی آرویی-دادگاهی نشدن و پرونده بازی و این حرفا و نرفتن آبرو (با بی آبرویی فرق داره هااا!) هست...
-
A Month Later
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1390 19:18
طبقه اول دانشکده علوم پایه بین شلوغی و همهمه کر کننده ای روی صندلی نشستم. کتابی که تازه خریدم تو دستم بازه...تو فکرم. قیافه آشنایی از جلوم رد می شه. آره...خودشه. هم کلاسی قدیمی که یه روزایی کلی با هم شر و ور می گفتیم و هِر و کِرِمون هوا می رفت. چقدر چهره ش تغییر کرده. فکر میکنه خوشگل شده امایه چیزی رو صورتش اضافیه. از...
-
بی خیال
جمعه 6 خردادماه سال 1390 00:53
- Hello . . . . . . -:| +سلام - خوبی؟ +نه -چرا؟ +بماند -مزاحم که نیستم؟ +نه -یعنی مزاحمم؟!! +آره -:| حتما" باید ضایع بشی!!!
-
Part Of My Heart
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 20:05
می دونی؟ من از اول هم خواستنی نبودم. بعد از اون اتفاق یا درست تر بگم بعد از اون فاجعه, وجود بچه ی دیگه ای رو نمی خواستی و احتمالا" من خیلی پررو بودم! یادت هست؟ وقتی دختر بچه بودم وپشت ِ ماشین ِ بزرگ قرمزمو آب می ریختم واسه خاله بازی و جایی که نباید می نشستم, دعوام می کردی و همه آب رو خالی؟! بعد که بزرگ شدم تایید...
-
اهم اهم
سهشنبه 3 خردادماه سال 1390 10:08
این وبلاگ است وبلاگ واقعی مال مــــــــــاست :دی