"قول بده روی آگهی عکس خودم باشه. قول میدی؟"

"فکر کن غروب ِ یه روز بارونی با صدای بلند ِ شُر شُر روی شیروونی و پنجره، در اتاق رو باز کنی و به سرعت واردش بشی. وسط اتاق بایستی و به پرده ی رنگ رفته ی معلق تو هوا نگاه کنی. به سه خط پارگی روی چین هاش به خاطر استفاده ی زیاد از گیره ی جمع کننده.به تعداد زیاد دونه های بارون روی سرامیک کف اتاق. به چراغ های زیاد مودم نگاه کنی و به چراغ سبز روشن ِ روی کیس که نشون بده تازگی برق رفته. چراغ کنار لپ تاپ که با یه ثانیه تاخیر روشن و خاموش بشه و نورش روی دیوار بیفته. یه ساعت پیش بود که درش رو محکم بستی و از اتاق بیرون رفتی. به تابلوهایی که روی دیوار زده شدن نگاه کنی و ببینی هیچ کدومش سلیقه ت نبودن جز همون پازلت که قابش گرفتی و جاش یه تابلوی منظره رو کشیدی پایین. به لباس های تلنبار شده روی تخت نگاه کنی. به ادکلن ها و اسپری های زیادی ِ روی میز آرایش. به دوتا رُژی که تازه خریدی. به گل های خشک شده ی ردیف شده کنار هم نگاه کنی که هیچ کدومشون برای تو نبودن. به قفسه ی کتاب هات هر موقع مرتبشون می کنی جز داستان نوشته شده ی داخلش، یه داستان دیگه همراشه که وقتی خریدی و خوندیش چه اتفاق هایی می افتاد. به کتاب های درسیت نگاه کنی و اسلایدهای پرینت گرفته شده که یه گوشه روی هم بالا اومدن.

فکر کن تنت یخ زده باشه. کرخت شده باشه و سرپا وسط اتاق مونده باشی، اون وقت آخرین جایی که نگاه می کنی تنها کشوی شخصیته که نزدیک زمینه، پایین ترین جای ممکن."


"خب! بعدش!"


"دیروز بعد اینکه همه ی اتاق رو سَر سَری یه نگاه انداختم، دوست داشتم کمد شخصیم رو باز می کردم و همه ی خرت و پرت و وسایل هامو کنار می زدم، همه ی سیگارهایی که جمع کرده بودم رو کنار می زدم و دستم رو تا آخر می بردم تو تا برسم به کالیبر ِ سی و هشتَم....دیروز اگه یه کالیبر 38 داشتم.....خم می شدم و از کمد درش می آوردم........اون وقت دوباره وسط اتاق می ایستادم و دستم رو بالا می آوردم نزدیک سرم...........دیروز و خیلی روزای قبل ترش اگه یه کالیبر 38 داشتم..................... ."

نظرات 7 + ارسال نظر
پاسبان شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 07:04 ب.ظ

شدی شبیه براتیگان :)
ناراحت شدم ولی سعی کردم در عین حال لبخند هم بزنم.

میشد هم شبیه وولف بشم اما این یکی روشش مطمئن تر بود.
منم باهات لبخند می زنم :))

Alu شنبه 24 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 08:29 ب.ظ

Kheili khoob minvisi, adam depress mishe :-<
Man bekham beram too ghalbam mizanam beja saram albate...

نمی دونم چرا فکر می کنم اگه بخوام تو قلبم بزنم باید قبلش عاشق بوده باشم...حس می کنم تو قلب، دردش بیشتره.

Alu یکشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:03 ق.ظ

Vase shelik kardan dardesh bishtare,are chon maghz hanuz Yekam kaar mikone va dardo hes mikone
Vali kole man boodan va afkaro ehsasate harki too maghzesh kholase mishe va man doost nadaram khodam ta zendam hich kari konam ke asib bebine vojudam

Darzemn age bekham in karo konam ehtemalan ghablesh harchi Mitoonam az kasaE ke jahanam mikonan zendegimo ba khodam bebaram :D

(Bebakhshid intor minvisam,ba mobile farsi neveshtan sakhte baraam)

اینم نظریه
از اون چیزای چیز! :)))

عاصی یکشنبه 25 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 05:55 ب.ظ http://pelak12.blogfa.com/

بنگ ...
اگه نمیری چی ؟؟؟؟
اگه یکی اومد و نجاتت داد چی ؟؟؟؟

اگه اتفاق بیفته که نتیجه ش صد در صده
فکر نکنم مثه فیلما کسی برای نجات بیاد اما اگه اومد مجبورم واسه جفتمون یه کاری کنم :دی

محبوبه دوشنبه 26 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 12:27 ب.ظ

پست تلخی بود دوست ندارم واسه دوست خوبم این اتفاق بیفته
من اگر یه گالیبر داشتم غصه های دلتو میکشدم

:)) مرسی محبوبه

مهرداد یکشنبه 3 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 04:44 ق.ظ http://memorize.blogfa.com

دیوونه :|
آخرش بد بود.
بد

خودتی :دی

یاس وحشی شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1393 ساعت 01:56 ب.ظ

سلام رفیق...
به متنت رَشک می ورزم و به حس ِ تو نه. به سبکت درود می فرستم و برای ِ سختی هایی که کشیدی (خودت می دونی چه سختی هایی منظورمه) یک بااااای و یک هاااای برای ِ تداوم و پافشاریت می فرستم... :)
خوبی رفیق Houra؟

سلام
ممنون از لطف همیشگی ای که به من داری
مرسی، امیدوارم خودت هم هرجا هستی شاد باشی.
یک هااای برای تو :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد