فقط چند روز مونده به گاف دادن

وقتی مستاجرهای جدیدِ ساختمان رو به رویی آمدند, دختر 17 ساله شان جلوی پنجره قدی شان نشست, با دامن کوتاه. جلوی پنجره قدی شان لیوان لیوان آب نوشید. جلوی پنجره قدی شان کاسه کاسه گیلاس های خوش رنگ خورد. جلوی پنجره قدی شان موهای خیسش را شانه کرد. نگاهش به ساختمان سمت چپی, روی هوا با انگشتانش کاغذ کاغذ نوشت. کم مانده بود شب ها هم روی تاقچه پنجره قدی شان بخوابد!

این روزها به خانه های هم تردد هم دارند. یواشکی.

نگرانم...!



تعجب:

کسی که سیستممون رو رو به راه کرد تمام اکانت های ویندوز رو اسم من گذاشت   چیششششش

بهش میگن گوشه گیری...بهش میگم کنترل خشم واسه تحمل کردن

نردیکای غروب باشه و منتظر ِ 20 نفری مهمون باشی و یه شب کسل کننده ی دیگه باهاشون به اسم افطاری و شام.

هر چقد دقت می کنی می بینی نمیتونی باهاشون ارتباط بر قرار کنی. خسته ت می کنن, دیوونه ت می کنن, منزجرت می کنن. از حرفا, رفتارا, خاله زنک بازیا شون عصبانی هستی.

همه اینا باعث میشه تو اوج خشمم برم به سمت چندین سری ظرف کثیف شده. بشورم و با تمام بی رحمی فشار بدم -ظرف شوئی, کاری که متنفرم-


حالا ساعت 12 نصفه و من در حالی که یه لیوان ِ تا نیمه چای پر شده رو تو دستام که مفصل هاش از سردی آب سرخ شده گرفتم, جلوی بالکن نشستم-باد خنک حالم رو جا میاره- و به مهمونای! باقی مونده چپ و راست لبخند ِ از رو نفرت تحویل میدم.


از مهمونی و جشن زیاد لذت نمی برم. یه دور ِ همی با حضور رفیقای مجازیم, اونایی که خیلی وقته می شناسمشون و بقیه ها هم باشن....این موقع ست که واقعن خوشحال میشم.


تشکر: از کافی نت دوست جانمان که تو این بی سیستمی هر موقع رفتم پیشش, یه جاش قطع بود. یه بار برق, یه بار سرور......چیشششش

Ritmo Total

ساعت از یازده گذشته. مزدای سورمه ای رنگ بیشتر از حد مجاز تو خیابونای خلوت در حرکته.

هر دو ساکت اند. سرعت رو کم می کنه. نگاش می کنه, سرش پایینه و داره با دسته کیفش ور میره. چونه شو می گیره و به سمت خودش بر می گردونه. "باورم نداری نه؟؟"  دخترک سرش رو می چرخونه و  به بیرون زل می زنه. حالا سرعت شون بیشتر شده. دستش رو از پنجره میبره بیرون تا باد خنک رو لمس کنه. باد شالش رو تا بلندی ِ کلیپس خورده ی موهاش عقب میبره.

پسر صدای آهنگ رو بالا میبره. "ریتمو توتال" به یاد رقص دو نفره ای که با هم داشتن. تو این فکر ِ چرا همیشه کاری می کنه که باعث نا امیدیش بشه! نگاش می کنه. هنوزم تمام صورتش به سمت بیرونه. دخترک چشماش  رو میبنده و فشار میده تا یادش بره این آهنگ ِ دو نفره شون بوده.

سر کوچه ترمز می کنه. تو چشمای هم نگاه می کنن. "باورم می کنی؟؟"  "........."

دخترک مسیر صد متر مونده تا خونه رو می دوئه.

افســــــــــــــــــوس...

از بی حوصلگی و بیکاری رو مبل لم دادم. دارم مراحل تشخیص افسردگی رو تو ذهنم مرور می کنم, گوشیم زنگ می خوره, یکی از 4تا منشیه, می خواد وقت جراحی رو یاد آوری کنه.

صدای حرف زدن و خنده شون میاد. برام جالبه, همیشه این 4 نفر با دکتر در حال خنده و شوخی هستن. خودم هم دفعه قبلی تجربه ش رو با دکتره داشتم.


وقتی تماس رو قطع می کنم حس می کنم با تمام سلول های وجودم نیاز دارم بخندم, قهقهه بزنم, شوخی کنم, شیطون باشم.... حالا اگه آخر ماه یه چند تومنی هم بهم دادن که چه بهتر!

1B عنوان

عنوان کوچک ترین دختر خانواده ار من, به تو رسید.

تـــولـــدتــــ مبارک دختر جان.


Whisper: تو نه ماهو تو تاریکی سر می کردی...بدونی کجایی همین الان بر می گردی...