یک...دو...سه...امتحان می کنم...یک...دو...سه...صدا می آید؟*

جایی مثل جایگاه فرود با یک اچ بزرگ یا سقف سنگی یک ساختمان بلند در شهری گرم وخشک. تو ایستاده باشی و او. نه در کنار هم. نه مثل خیال های دوره ای ِ فانتزی. تو ایستاده باشی و او رو بروی هم. راه نروم, اما در حرکت باشم.مثل آدم های دوربین به دست ِ روی سقف سنگی یک ساختمان بلند. آرام حرکت کنم اما نه به آرامی لحظه های بین تان. دست هایت کمی بالاتر از کمرش حلقه شده باشند. چشم هایت مطمئن نباشند اما برق بزنند, مثل اتفاق های غیر منتظره ای که به ندرت می افتند. نا موزونی کوتاهی و بلندی قدها توجهم را جلب کند. دست هایش بازوهایت را گرفته باشند. چشم هایش بی خیال باشند, مثل زندگی ِ در لحظه اش. نا هماهنگی چهره هاتان دلم را بزند. بادِ خشک بجنگد. با موهای آشفته اش. با یک طرفِ به هوا رفته ی شال و موهای بیرون آمده ات.

سرت را بلند کنی. نزدیک گردنش. نگاه کنی. بیشتر نگاه کنی تا مطمئن شوی. بدانی خیلی زود همه چیز ناپایدار می شود. مثل خیال های دوره ای فانتزی. دست هایت را محکم کنی. سرت را بچسبانی به سینه اش. چشم هایش هنوز بی خیال باشند. لبخند بزند از خواسته شدنش. دست هایش را حلقه کند. سرش را بیاورد پایین, نزدیک گوش ات. چشم هایت را ببندی و فشار دهی, گوش هایت را به ریز و بم ترین صداهای اطراف بسپاری تا صدایش را نشنوی. که مثل همیشه دلداری ات بدهد. خوب بودنت را, خواستنت را, نبودنش را. دست هایت لمسش کنند, به اندازه ی همه ی ندیدنی ها و نشنیدنی ها. تنها لمسش کنی. غمگین تر از همیشه باشی اما لبخند بزنی.

حالا ایستاده ام. در جایی مثل سقفِ سنگی ِ یک ساختمان بلند در شهری گرم و خشک. می بینم, تو را که می دوی و می دوی و نمی رسی. می بینم, او را که درمانده تر از همیشه بی خیالی می کند. می بینم خودم را. می بینم او را.



*سکوت برای اردیبهشت...یک دقیقه