قرار شد همه چیز ساده و آرام برگزار شود...
در قفل شد...
لیوان به دست نشست روی صندلی ِ جلوی پنجره ی باز و پرده ی رقاص...
با پیراهن سیاه, موهای بافته شده و فر, و عطر اوشن بلو*...
پاهایش را روی هم انداخت, از چای باغ های اطراف نوشید...
باد زد, نفس گرفت...
باد زد, نفس فرستاد...
سرش را به صندلی تکیه داد, چشمانش را بست...
باد زد, خندید...
دخترمان امروز 20 ساله شد.
*Oceana Blue
این اولین نوشته ی من بود, برای دیگری.
درود بسیار رفیق...
تولدِ دخترِ دریا دل مبارک...
امروز شما می نویسید و می گویید و دل در گرویِ زادروزی است که اینقدر ساده اما زیبا برگزار شد...
باز هم تبریک...
ممنون یاس ِ عزیز...ممنون
حتا بی دلتنگی...
باز هم ممنون
تولدته ؟
پس تو هم فروردینی یی
مبارکه
نوشته
اولین نوشته
اولیا همیشه یه جوری ان
نمیدونم چه جوری اما میمونن
خوب باشی
بله...منم فروردینی ام
مرسی
بودنت مبارک:*
در قفل شد!!!! گیر کردم رو این سه کلمه!
لبخندی که تهنا تهنا زده میشه! دل پذیره:*
ممنونم
در قفل شد محض اطمینان...قفل هم نمیشد کسی نبود
دلپذیره
تولدش مبارک :)
تشکر می کنه :)
سلام
به روزم
البته مبارک باشد این جشن تولد بسیار غریب
سلام
ممنون
تولدت مبارک دختر اقیانوس
ممنونم
تولدت مبارک با بهترین آرزوها
ممنون دوست جان
ممم...من قبلن می خوندمتون...بعد از تغییر سیستم گمتون کردم...حالا که اسم و آدرس رو دیدم یادم اومد.
۲۰ سال ....
تن درد میگیرد وقتی ۲۰ ساله شدنم را نگاه می کنم!!!!م
بله دقیقن 20 سال. سالی که خیلی دور بودن رسیدن بهشون.
چرا تن درد! چی شد!
۲۰ سال ....
تن درد میگیرم وقتی ۲۰ ساله شدنم را نگاه می کنم!!!!
ممنون بابت خصوصی تون