آخرین صحنه...

...کفش های قهوه ای ِ سوخته ات بود, از همان هایی که ظریف ترش را دارم و امضاهای تند ِ من.

...جین خاکی رنگت بود و اصرارهایم برای خریدنش و امضاهایی که چرایش یادم نمانده. راستش همان لحظه هم نمی دانستم چرا.

...نوشیدنی ِ توی دستت بود. نمی خوردی اش. فقط بازی می کردی.



نگاهم را بالاتر بردم, خواستم آخرین صحنه را ثبت کنم...امضاها تمام شد, بیرونم انداختند.

نظرات 6 + ارسال نظر
ناصر دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 ب.ظ http://introspection.blogsky.com

حاشیه نویسی نداره...محض درک بیشتر؟؟:|

شاید یه بار واضح ترش رو بنویسم. اما حالا....نمی تونم

غریبه سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:09 ق.ظ http://gharibeh70.blogsky.com

سلام منم با آقا ناصر موافقم

سلام
بله...شاید یه روز نوشتم

شاهین سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:20 ب.ظ http://ravani.blogsky.com

می‌دانی همهٔ اینها را بریز دور...حیف دلت نیست که ...

نمی دانم...شاید حیف زندگی حتا

نیم من چهارشنبه 19 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 08:24 ب.ظ http://n-toranj.blogsky.com/

ثبت با سند برابر است ...

کاش همه اش سوزاندنی بود

ناصر جمعه 21 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 02:40 ب.ظ http://introspection.blogsky.com

باز هم غیبت زده...اینقدر شدید که حتی وقت جواب دادن کامنتا رو هم نداری:|

هستم. یه گوشه نشستم... از اون مدل هاش که نه حرفم میاد نه حرفم میره...بمب هم بترکه از جام تکون نمی خورم

Chap dast شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 11:53 ق.ظ

جریان امضارو نفمیدم!
نوشته های گنگ فقط و فقط برای نویسنده قابل فهم ن! ک از قضا اینجور نوشته هارو بیشترتر دوس دارم!

می دونی! من فکر می کنم نوعی خودسانسوری کرد...نخواست خودش رو لو بده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد