"نمی دانم از کجا شروع کنم...از فضا سازی اش. ساده ست. به جای پیانو از نیمکتِ پشت میز استفاده می کردیم و به جای صداهای اتفاقی و ناهماهنگش, از صدای باد و درخت ها...
سرم روی شانه اش بود, می خندیدیم و گاهی به فکر فرو می رفتیم...
لبانم را نزدیکش می بردم, با همان آرامش خاصش سرش را دور می کرد...نزدیک تر می شدم, فاصله اش را بیشتر می کرد. لبانش را جمع می کرد بی آن که نگاهم کند خم میشد و آن ها را بر گردنم فشار میداد. همه ی صداها قطع می شدند...
فهمیدنش هم ساده بود. در همه ی بارها از چشمانِ نیمه باز ِ رنگ خاصش و دستان مطمئن اش فهمیدم من برای او چیزی به جز هیچ چیز نیستم. همیشه یک نفر, اما هیچ چیز. فهمیدم بوسیدنم برایش دوست داشتن می آورد."
[سرش را میان دو دستش می گیرد]
"هر بار از این بی اعتنایی و قانونش که سفت و سخت به آن پایبند بود سرخورده می شدم و پشیمان, بار بعد دو چندان به سمتش می رفتم.
هیچ چیز بودنم برایش, گرفته ام می کرد, خاص بودنش برایم تمام شیرینی های دنیارا می آورد."
[صدایش به سختی شنیده میشد...با خودش نجوا می کرد]
"می دانی! می دانم از کجا شروع شد. از همان جایی که من فهمیدم بدون بوسیدنش حتا," [سکوتش زیاد شد] "دوستش دارم"
ممنون Julia Roberts....اگرچه متنفرم ازت
سلام وبلاگتون زیباست از نظر نوشته ها
قالبتون زیاد به یه دختری که به ـ نید 4 اسپید ـ هیــــپ هیــــپ اسپانیا (بارسلونا)- آب هلو ـ دلستر و چیپس و تنهایی و... علاقه منده نمی خوره
راستی شما به تنهایی علاقه مندین منم یه پسر عاشق تنهام به منم سر بزنید منتظرم...
(پسرایرونی)
از قالب های آماده ی مزخرف خوشم نمیاد...یا یکی خودم می نویسم یا همین.
سلام
مگه برای دوست داشتن باید بوسید...من نمیتونم خط قرمز هامو زیر پا بذارم،بعضی حس ها باید بکر بمونه...بابا یه چیزیو هم واسه بعد از ازدواج بذارید!!
در قوانین اون, بله.
به هر حال اعتراف کسی بود...
شمام این جوری دوس داری دیگه.
ای کاش کمی قانع تر بود و با ؛هیچ؛ می ساخت
حرف دل این نوشته را زدی...ممنون
من نمیگم ایکاش میگم میگم باید واسه دوست داشتن ارزش قائل شد وحالا چرا قانوون اون واسه اثبات دوستی بوسیدنه الله واعلم
برای من هم جای تعجبه
یه جور حس عمیقه که باید با دلت لمسش کنی ...
شاید
حکایت امروز و دیروز ، حکایت امروز و دیروز نیست !...حکایت تاریخ عاشقانگی قبیله های شرقی ست که از ارواح طیبه هزار منیژه و لیلی و فرنگیس برمی خیزد و یکی را به چاه می اندازد و دیگری را آواره بیابان جنون می کند و یکی دیگر را روانه آتش ...همیشه همینجور بوده که نه...هست ا
همینه که هست
من هم به این رسیده م.