00:00

ساعت ِ سفید ِ بد قواره ی ستون ِ سرتیز ِ ساختمان ِ کوتاه, شروع به نواختن نکرد.


"تو", شدی پدر ِ روحانی ِ مـــــن.


و من, راس صفر ِ هر شب برای "تو", اعتراف می کنم.




"تو", شدی پدر ِ دوست داشتنی ِ من...

نظرات 14 + ارسال نظر
بهروز(مخاطب خاموش) چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:01 ب.ظ

و من اعتراف های های تو را از قدم به قدم تنهایی هایت به گوش سکوت شنیدم و برایت ؛حضور؛ طلب کردم...

حالا تو مادر روحانی من باش...

تو به جایش نوشتی! قشنگ بود

کاش میشد من هم برایش باشم.

ناصر چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:41 ب.ظ

و همه ی ما روزی پدر روحانی داشته ایم...و من،همیشه برای اطرافیان پدر روحانی بوده ام!
کدام پدر روحانی را در حال اعتراف دیده ای؟
پرم از اعتراف

یک جا یک گوشه ای برای یک کسی, کسی که با همه فرق داشته باشد...برایش اعتراف کن.

فاطیشی! چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:10 ب.ظ http://fateme.blogsky.com

هان؟

نیم من چهارشنبه 23 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:39 ب.ظ http://n-toranj.blogsky.com/

وقتی که خلخال من ناقوس تو شد
وقتی که اتاقک اعتراف شاهد معاشقه ی ما بود

اتاقک نم گرفته ی اعتراف...معاشقه ی نگاه های ما...سگ های نگهبانی که اطراف اتاق قدم می زنند...تمام شد.

پریا پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:47 ق.ظ http://paria.me

اولا که عکست بسیار قشنگه و بسیار خوشالم که روی ماهتو دارم میبینم

دوما مثل همیشه متفاوت و قشنگ نوشتی
و من چقدر دوست دارم نوشته هایی رو که اینچنین کوتاهند و رسا

اولن ممنون.

بعدشم اینو خودمم خیلی دوست داشتم...لحظه ی به وجود اومدنش تو ذهنم که تو تاریکی ِ صبح و تکون تکون های اتوبوس بودم و این که واقعیه.

پریا پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:38 ق.ظ http://paria.me

با سلام
اگه مایل به لینک کردن من هستی، این آدرس فیدمه:
www.paria.me/feed

ممنونم

با سلام :)

ستاره جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:42 ق.ظ http://www.ssetare.blogsky.com

هرشب به امید ساعت صفر واعتراف برای تو
وهرشب نیامدن تو و................

وقتی بفهمد نمی آید...بنا می کند آزار دادن را...هه!

مریم جمعه 25 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:49 ب.ظ http://lahzeh.blogsky.com

کوک کوکم...روی صفر!

هوووم...عجیب کوکم

برای دخترم شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:13 ق.ظ http://barayedokhtaram.blogfa.com

فک کنم بدونم کدوم ساختمونو بگی ... ساعت داره نه ؟

در کل یه ساختمون ِ ساعت دار که بیشتر وجود نداره :)

غریبه شنبه 26 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:01 ب.ظ http://gharibeh70.blogsky.com

حس شیرین اعتراف برای پدر روحانی همان حس حس شیرین تکیه گاهی است که گاهی میشه بزرگترین آرزوهایم
مواظب پدر دوست داشتنی ات باش

مواظب شدن نمی خواد...یعنی دست من نیست.

بهروز(مخاطب خاموش) دوشنبه 28 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 05:01 ب.ظ

کجایی؟
نیم ترم؟

از نیم گذشته رسیده به آخرهای ترم :(

غریبه سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ق.ظ http://gharibeh70.blogsky.com

کاشکی یکی این را بهش بفهماند تا دیر نشده

چیزی که "برای دخترم" گفت درسته.
باید مزه مزه ش کنه...اون وقت تازه شاید بفهمه.

برای دخترم سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 08:40 ب.ظ http://barayedokhtaram.blogfa.com

برای پست بالا
حتی اگه همه اینا رو صد بارم بهش بگی نمیفهمه ... حتی اگه تو گوششم بزنی بازم نمیفهمه ... باید تجربه کنه ...طعم دردو ...باید بشکنه و باید دوباره کمر راست کنه از نو تکه های دلشو از رو زمین جمع کنه و همه این دردارو با تمام وجودش مزه مزه کنه ...شاید اونوقت فهمید ... اما الان با این حرفها ... نه ...نمیفهمه ...

همین طوره...با یه سری حرف مفت هیچی عوض نمیشه.

P h o e n i x سه‌شنبه 29 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:35 ب.ظ http://lordphoenix.persianblog.ir/

خوبه آدم از این ستون ها داشته باشه

حس داشتنش محشره.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد