تو ماشین ِ تنها دوست پزشکم نشستم. نمی دونم چرا تازه همین امروز تازه همین الان برای من پاییز شده. باد نیمه خنک و زمین خیس عجیب هماهنگی زیبایی دارن. به "ا..." فکر می کنم که از وقتی تو کانون زبان با هم آشنا شدیم و کلی واسه هم قیافه اومدیم, حالا کمی صمیمی هستیم. دوست دارم ساکت بشینم و برام حرف بزنه. تو این کار حرفه ایه. ساعت ها بدون خستگی از اتفاق های روزهای انترنیش حرف می زنه. از خاطرات دلبرکان شاد و بزرگش که میگه قهقهه و اشک چشم من شروع میشه. یهو ساکت میشه و میگه "تو چه خبر خره؟"
باد خنک فضای ماشین رو با پنجره های بازش آرامش بخش کرده. تو آینه شالم رو مرتب می کنم. صدای آهنگ بلنده. فرمون رو ول می کنه و شروع می کنه به رقصیدن. نگام می کنه " انقد خشک یه جا نشین یه تکونی به خودت بده عوضی" می خنده. با خودم میگم آره من یه عوضی ام. وقتی تو ماشین با رفیقام هستم یا توی جشن و عروسی, رقصم نمیاد و خشکم می زنه. اون وقت یه بار که تو خونه تنهای تنها نشستم دلم می خواد. شروع می کنم به رقصیدن یهو. در حد استپ آپ. من یه عوضی ام, تا وقتی طرف مقابلم حرف نزنه و منو به حرف نیاره سکوتم حوصله ی همه رو سر می بره. یه دختر ناتوان تو پرحرفی هستم. یه عوضی واقعی ام.
ربع ساعتی میشه رسیدیم خونه ش. رو مبل نشستم و مجله می خونم. دوستای همکارش یکی یکی میرسن. همیشه مهمونی هاش به راهه. حس زنده بودن بهم میده زندگیش. نه یه زندگی مرده. زیر لبم میگم به من هم زنده بودن رو یاد بده.
دیروقت شده. صدای بلند ِ ویوا میاد. هرکی سرگرم یه کاره. نمیشه اسمش رو گذاشت رقص. انگار هرکی داره تلاش می کنه ادا در بیاره و فراموش کنه. "ا..." با تمسخر صدام می کنه "مهندس پاشو بیا وسط" "خفــه شــــــــو"
دستم رو میگیره و می کشه.
"بچــــــرخ... بپـــــــر بـــــــــپـــــــــر........" همه چی رو واسه چند دقیقه فراموش می کنم. می خندم. بلــــــــند. طولانیـــــــــ.
جایی مثل "زنستان" ام آرزوست
من عذاب وجدان هم میگیرم... حتی سر میز شام یا نهار که همه باید خفه باشند
من هم. از این موضوع انقد اذیت میشم که تو اون جمع خسته و ناراحت به نظر میرسم در صورتی که شاید واقعن کسی از من انتظار خاصی نداشته باشه.
فقط باید خوشحال باشی دوستات تو رو هرجوری که هستی قبولت دارند ودر کانرت هرچند هم خاموش لذت میبرند
اوهووم درستش همینه اما من نمی تونم
منم همیشه وقتی با دوستام هستم بهشون میگم شما رشته ی کلام رو پیدا کنید بدید دست من،تا صبح براتون حرف میزنم ولی ازم نخواید خودم شروع کننده ی صحبت باشم...که مطمئنا تا ساعتها میتونم کنارتون ساکت و خاموش بشینم و هیچی نگم:|
در بقیه ی موارد شدیدا دست به گریبان سکوت هستم...
برای من که اطرافیانم پر حرف هستن یه کم عجیبه...خیلی عجیبه
راستی! اگه آدرست رو هم تو قسمت مورد نظر بنویسی لطف کردی.
شما که وبلاگ من رو بلدی...بابت همین آدرس نمینویسم
هر دفعه باید می رفتم از اولین کامنتت باز می کردم. مدیونی اگه فکر کنی من سواد کپی پیست و سیو کردن رو ندارم :)
در هر صورت بنویسی سر راست تره.
منم همینجوری قبولت دارم....
حالا چجوری هستی؟
خب بچه ها یه لیست بردارین اسم خودتون رو بنویسین من ذوق کنم :دی
مـــــــن! یه جور خیلی ناجوری هستم. اونایی که میشناسن می دونن.
هه ... پس بگو این روزا که خبری نیست ازت سرت شلوغه :دی
این روزا گرفتارم...نه این که خوش بگذره نه, فقط گرفتارم.
حالا از ما خبری نیست, بعضی هام خبری نمی گیرن :)
خوبه که خودت و بسپری به دستای این رفیقت
ماهی یه بار ویزیتم می کنه