3B عنوان

یه روز ِ آخر هفته ی مخصوص گردش دو نفره. قدم زدن ِ پارک و کلی متلک شنیدن از یه سری بی هویت ِ آسمون جُل. تند تند راه رفتن تو قسمت کاملن تاریک پیاده رو. بعد از سال ها سمبوسه خوردن از همون جای دوره ی نوجوونی و یه عالمه حس نوستالوژی ِ پر از لبخند. ادا در آوردن تو قسمت خلوت پیاده رو و عکسای بی کیفیت ِ فلش دوربین تو تاریکی ِ نزدیک شب. نزدیک ِ میان بر منتهی به خونه با چهار کوچه فاصله و شنیدن یه صدای مهیب مثل شلیک گلوله. خورد شدن بی دلیل در ِ شیشه ای فروشگاه روی سر و صورت.

خونی که از چاک عمیق دست می ریزه و درد و درد و دااااد.

شماره اورژانس! چنده؟ باید به مامان زنگ زد خودش رو برسونه. پسری که محکم دست رو گرفته و با دستمال فشار میده تا خونش بند بیاد و همه ش تاکید می کنه "آبجی! به خدا چیزی نیس. دست منو نگاه. پر ِ بخیه س" اوه! چه پسر خوش قیافه ای. آشناس انگار. یادم اومد. قبلن ازش رژ خریده بودم. همه دستاش خونیه. پلیس که اضافی ترین نقش معرکه رو داره. اورژانس ِ بهترین و بزرگ ترین بیمارستان شهر که فقط 50 هزار می گیره و مسئولیت حتا بخیه ی سر پایی رو عکس رو قبول نمی کنه. دنبال شباهت گشتن ِ این بیمارستان با بیمارستان ِ SGH آناتومی گری. یه درمانگاه معمولی و بخیه های پر از فریاد و زدن آمپول کزاز.


منی که همیشه در حال گله کردن هستم فریاد زدم خدایا مرسی که امشب به خیر شد. خدایــــــا دمت گرم.


نظرات 8 + ارسال نظر
پریا جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 08:31 ق.ظ

هاااااااااااان؟؟!!!
دست خودت بوده؟!! الان خوبی؟!!

رو هر دومون شیشه ریخت. من جراحت سطحی داشتم. دست خواهرم چاک وحشتناکی خورد. (کاش دست من میشد چون رو علامت نیفتادن دستش خیلی حساسه)
با این حال من بین اون همه فقط کنارش بودم و کارارو انجام دادم. رسیدیم خونه دیدم هیشکی محلم نمی زاره واسه خودم شربت درس کردم :)

دنیا جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:45 ب.ظ http://donyaaaaaaaaa.blogsky.com

آلومینیم(al) جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:26 ب.ظ

زنده ای عزیز؟

کنت چمدان به دست شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 03:45 ق.ظ http://jaedigar.blogfa.com

wow
نــــــــــــــــــه

اووووف! شبیه کابوس بود.

مرد بارانی شنبه 16 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 09:48 ب.ظ

اوووووف ،عجب روزی !
کار هیچ کس به بیمارستان نیافته که بعدش حتما باید آدم یک سر به تیمارستان بزنه

هم چنین به پلیسا

سیاوش پاکسرشت یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 04:05 ب.ظ http://spakseresht.ir/mr

یه وقتهایی ما آدما سخت گیر میشیم :‌)

ربطی داره!

امیر سه‌شنبه 19 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 02:08 ق.ظ

تعداد بلاهایی که داری سر خودت میاری زیاد شده ها ! مواظب خودت باش ... لطفا !

:)
چــــــــــشم...حتما

نسیم چهارشنبه 20 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 11:24 ب.ظ http://www.maxezaman.blogfa.com

یعنی ادد باید رو سره شما ها خورد می شد
خدا رو شکر به خیر گذشته

دقیقن منم قیافه م این جوریاس موقع فکر کردن بهش...آخه چرا که!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد