خانه عناوین مطالب تماس با من

دیگری در من

دیگری در من

درباره من

این جا دیگریــــ می نویسد....کاری به منــــ نداشته باشید. ادامه...

پیوندها

  • یادداشت های یک دختر ِ...
  • بلاگ می
  • مردی از مترو
  • مرحومه مغفوره
  • افکــار پروانه ای...!
  • گیلاس خانومی هستم
  • زنانه ترین اعترافات حوا
  • شب است امروز
  • این روزها که می گذرد...
  • بانوی...
  • ترنـــج
  • riiiiiing my bell
  • خوابــــ هایی دیده اند برایــ م
  • مخاطب خاموش
  • فقط نگاه می کنم
  • یاس وحشی
  • افکار پریشان یک فرد آرام
  • پاسبان
  • مجرم
  • نُت های زندگی بانوی مردادی
  • A- Normal
  • نامه هایی برای دخترم
  • سپیده دمی که بوی لیمو می دهد
  • 60 درجه به راست
  • پلاک 12
  • سیگار مشکی
  • آقای بنفش

جدیدترین یادداشت‌ها

همه
  • دلتنگی ِ...
  • بارون میومد؟
  • دیروز امروز
  • چنین بود دانشگاه...
  • مستر وایت
  • چشم، تو بگو، میگم چشم
  • "قول بده روی آگهی عکس خودم باشه. قول میدی؟"
  • خیلی...
  • پاییز بود
  • پشت این پنجره شب دارد می لرزد*

بایگانی

  • بهمن 1393 1
  • دی 1393 1
  • آذر 1393 1
  • تیر 1393 1
  • اردیبهشت 1393 1
  • فروردین 1393 1
  • اسفند 1392 2
  • بهمن 1392 3
  • دی 1392 5
  • آذر 1392 2
  • آبان 1392 1
  • مهر 1392 2
  • شهریور 1392 1
  • مرداد 1392 1
  • تیر 1392 1
  • دی 1391 2
  • شهریور 1391 1
  • تیر 1391 3
  • خرداد 1391 1
  • اردیبهشت 1391 1
  • فروردین 1391 5
  • اسفند 1390 3
  • بهمن 1390 5
  • دی 1390 6
  • آذر 1390 9
  • آبان 1390 7
  • مهر 1390 9
  • شهریور 1390 10
  • مرداد 1390 10
  • تیر 1390 9
  • خرداد 1390 5

آمار : 60625 بازدید Powered by Blogsky

عناوین یادداشت‌ها

  • Hang Up پنج‌شنبه 26 آبان‌ماه سال 1390 23:26
    اولِ غروب_ پام رو روی گاز بیشتر فشار میدم. میدون رو دور می زنم. از کنار پیرمردی که در حال رد شدن از خیابونه بدون ترمز رد میشم. چند ثانیه بعد از آینه, سنگ کوب شدنش وسط خیابون رو نگاه می کنم. احساس یه عوضی رو دارم. تو ترافیک دیوونه کننده ی خیابون های چند سانتی, پشت کمِری ای وایسادم که پلیس راننده ش رو پیاده کرده و بلند...
  • دوستی! پنج‌شنبه 19 آبان‌ماه سال 1390 21:11
    وارد رستوران شدم دیدم برات جشن گرفته. فکر کردم سالگرده. بیشتر فکر کردم, اگه خیلی سریع هم انتخاب می کردی بیشتر از چند ماه نشده. نمی دونستم یکی انقدر از تو ذوق زده میشه که ماهگرد و دو ماهگرد و هر ماهگرد می گیره. احتمالن انجیر های خشک شده ی تو ظرف ِ وسط میز کار خودش رو کرده بود. میوه ی مورد علاقه ی من.
  • 4B عنوان چهارشنبه 18 آبان‌ماه سال 1390 17:14
    وقتی گرگ ها مادر های قبیله را به امانت بردند پدر ها پسر هاشان را سر ِ زمین راهی کردند و دختر هاشان را مجبور به همـ. خوابـ. گیـ. وقتی زن ها با نوزادانی پسر در دامن, باز گشتند مردها با دندان هایی خونی که رنگشان اوج شـ.هوتـ ِ دوباره بود, فریاد ِ پشیمانی شان گوش قبیله را کَر کرد. آغاز بهار همه چیز آرام بود...
  • چار دست و پا دوشنبه 16 آبان‌ماه سال 1390 00:08
    وقتی از دانشکده بیرون آمدم دیدم اش. با سیصد قدم فاصله روی نیمکت سنگی ِ آبی نشسته بود. پای چپش را با شلوار کنار خط دار بالاتر از سطح نیمکت آورده بود. کیف کج ِ بزرگ آدیداس هم کنارش ولو. آستین های همیشه تا زده اش و سرمای هوا دستش را سرخ کرده بود. از این که در فکر می رفت و چهره اش عبوس میشد تنفر داشتم. چهره اش را تنها با...
  • دوتا صندلی چوبی جمعه 13 آبان‌ماه سال 1390 01:05
    اولین بار که لیوانش را پر کردم و اولین باری که لیوان نیمه پرش را سر کشید چشمانش را بست...اخم کرد. بدون شک با این چهره که پر از چروکش کرده بود خیلی بیش تر از یک سی و چند ساله نشان میداد. مطمئن بودم رفته است به دورانی که خودش را شیطان ترین می نامید. دورانی که رسیدن به حالایش یک رویا بود. وقتی که از بی خوابی های وحشتناک...
  • یه کاغذ پر شه باخط خرچنگ قورباغه... جمعه 6 آبان‌ماه سال 1390 01:56
    وقتی وارد اتاق کوچیک قهوه ای شدم تاریکی زیاد و پرده های چرخ دار آزار دهنده بود. چند ثانیه که گذشت سرم رو چرخوندم تا خوب ببینم. روسری ابریشم ِ قرمز و طوسی, دست راستش که مشغول بود و ابروهای جمع شده و چشم های کمی متعجب با حالت انگار نگران از پشت عینک. دلم ریخت پایین. خودم رو آروم کردم... اینا دلشون از سنگه. نه که بی رحم...
  • بازجویـــــی_2 چهارشنبه 4 آبان‌ماه سال 1390 00:19
    "اعتراف می کنم در تمام چند ساعتی که رو بــــ. رویم نشسته بودی و من را رو بــــ. رویت نشانده بودی و فریاد می زدی گریه کـــــن و می خندیدی این جا دستمال ندارم.... در همه ی صبح تا بعد از ظهری که صدایت در حلزونی گوشم لقبم می داد دخترک بد کــ. اره ی به هــــ. رز رفته ی به رنگ جـــ. نـــ. ده , در همه ی همه اش لبخند می...
  • پنجره ی باز و غروب پاییز... سه‌شنبه 26 مهر‌ماه سال 1390 17:24
    قدیم ها پاییز برای بیشتر آدم ها دوست نداشتنی بود. بعدها همان خیلی ها ادعا کردند پاییز دوست داشتنی شده. انگار مد شده بود. از بچگی از پاییز بدم می آمد. متنفر بودم. بعد ها فهمیدم بیشترش به خاطر شروع درس های بی نتیجه ی مدرسه بود. حالا که پشت سرشان گذاشتم کمی فرق کرده است. نه این که از پاییز خوشم بیاید, فقط آنقدر متنفر...
  • Step Up شنبه 23 مهر‌ماه سال 1390 00:25
    تو ماشین ِ تنها دوست پزشکم نشستم. نمی دونم چرا تازه همین امروز تازه همین الان برای من پاییز شده. باد نیمه خنک و زمین خیس عجیب هماهنگی زیبایی دارن. به "ا..." فکر می کنم که از وقتی تو کانون زبان با هم آشنا شدیم و کلی واسه هم قیافه اومدیم, حالا کمی صمیمی هستیم. دوست دارم ساکت بشینم و برام حرف بزنه. تو این کار...
  • وقتی با تدبیر و تدبر! هفتاد میلیون رو به گاف الف میدن... یکشنبه 17 مهر‌ماه سال 1390 20:36
    پسر بچه ی 4,5 ساله ای که دست پدرش رو گرفته و در حال رد شدن ار کنار پایگاه جشن تولد ِ حضرت که دارن شربت پخش می کنن و صدای جشنشون کل محل رو گرفته هست, دستش رو بالا میاره و آروم آروم سینه میزنه.
  • 3B عنوان جمعه 15 مهر‌ماه سال 1390 02:34
    یه روز ِ آخر هفته ی مخصوص گردش دو نفره. قدم زدن ِ پارک و کلی متلک شنیدن از یه سری بی هویت ِ آسمون جُل. تند تند راه رفتن تو قسمت کاملن تاریک پیاده رو. بعد از سال ها سمبوسه خوردن از همون جای دوره ی نوجوونی و یه عالمه حس نوستالوژی ِ پر از لبخند. ادا در آوردن تو قسمت خلوت پیاده رو و عکسای بی کیفیت ِ فلش دوربین تو تاریکی ِ...
  • بازجویـــــی_1 دوشنبه 11 مهر‌ماه سال 1390 22:19
    "وقتی اومدی و خودت رو به زور وارد زندگی شخصیم کردی و موقعیتم رو تو خانواده ی ساده باورم بهم ریختی, به خودم قول دادم احساس هم بازی ِ دوران کودکی و دلسوزی رو کنار بزارم. منتظر یه فرصت و حتا چندتا باشم که تو هم بکِشی. بفهمی اذیت شدن چه لذتی داره و روحت بسوزه. اون وقت می فهمی با هزااااار بار عذرخواهی هم هیچی مثل اول...
  • همه ی نداشتنم: Grandma پنج‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1390 22:57
    رفته بودم به خانه ی قدیمی که حالا نیمه ویران شده, تا برای آخرین بار ببینمش. خانه ای که پر بود از تمام دوران کودکیم. از پله های حیاط بالا رفتم به سمت اتاق کوچک تر که برای خواب انتخاب شده بود. حالا روی زمینی ایستاده بودم که سال ها قبل ساعت ها کنار هم, رویش زندگی رو به من یاد داده بود. حتمن از روی بچگیم بود وقتی دیدم روی...
  • کات...یه بار دیگه از نو می گیریم دوشنبه 4 مهر‌ماه سال 1390 01:48
    نزدیک ظهره.تازه از دانشگاه رسیدم خونه. کلاس نداشتم. کسی دو هفته ی اول کلاس نمیره. دنبال کارهای کسل کننده اداری بودم. خواب سه ساعتی ِ دیشب کار خودش رو کرده. سرم گنگه. صدای پاش رو می شنوم. تمام طول راهرو. انگار خوش حاله و کمی استرس داره. میگه بهش زنگ زدن برای مصاحبه. شاید چهارمین یا پنجمین بار باشه تو چند سال اخیر. خودش...
  • اون گوشه از قلبم, که مال هیچ کس نیست... یکشنبه 3 مهر‌ماه سال 1390 00:34
    امروز که از نامجو رد می شدم/ یادم افتاد/ تو/ من/ کنار ِ هم/... آب آلبالو/ دلستر/ راه راه های سبز کم رنگ و پررنگ/ جدا از هم. امروز که از نامجو رد می شدم قلبم به سمتت پرواز کرد.
  • 2B عنوان جمعه 1 مهر‌ماه سال 1390 01:55
    ساعت ۴۵ دقیقه ی شب. میدان اسب سنگی را دور می زنم و مستقیم حرکت می کنم. حالا گوشه گوشه ی این جا پر است از اغوا کنندگان و اغوا شوندگانی که این بار غم ِ نان و آب ندارند. از مدل ماشین و برند لباس و رُل که خوششان بیاید امشبشان فاز می گیردو پر می شود. برای شب های دیگر رُل زیاد است. خدا هم بزرگ.
  • Coffee-Late دوشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1390 01:18
    همیشه انتخاب اولم بستنیه. از هر نوعش که باشه و تو هر فصلی همیشه فِرست انتخابمه. اهل کافه(ی) خوردن نیستم. یه روز سرد زمستونی بعد از نگاه طولانی به منو پیشنهاد میشه "بیا با هم اینو امتحان کنیم" و منم در حالی که دارم می لرزم و بدم نمیاد گرم بشم با کلی نـــاز و خنده موذیانه میگم "مممم باشه به خاطرت از...
  • راهِ من پنج‌شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1390 15:58
    صبح رو از وقتی تو اتاق آموزش ایستاده بودم یادم میاد. خانوم مسئولی که ادعا می کرد تا وقتی مدیر گروه اجازه نده حق باز کردن هیچ درسی رو نداره و من یاد دوستم افتادم که با تماس مادرش به سرعت و بدون هیچ اجازه ای کارش رو جلو برد. اتاق خانوم ِ مدیر گروه که مجبور شدم چهار یا پنج بار توضیح بدم فلان درس ِ صفر ظرفیت رو باید برای...
  • 6:30 سالن 1 دوشنبه 21 شهریور‌ماه سال 1390 11:04
    حس آرامش میده نشستن کنار آدم های دیگه و حواهای دیگه, خندیدن و لذت بردن بدون هیچ جنگ و دعوایی, بدون هیچ فحش و شعاری. فقط پرده ی کنار رفته و 2 ساعت تایم اوت بین این زندگی وحشی. حس شیرینی میده اصرار من به نگه داشتن بلیت سوخته و تلاش تو برای دور ریختنش. حس لبخند میده. یادآوری سینما. کنار تو.
  • آقا این چه وضعشه آخه! شنبه 19 شهریور‌ماه سال 1390 00:34
    نمی دونم غروب بود یا شب, وقتی خبر رو شنیدم هنگ کردم خشکم زد. باورم نمی شد خانوم فلانی استاد ترم پیشم دیگه تو این دانشگاه نباشه! مگه میشه به همین راحتی مرده باشه! باید می رفتم می دیدم تا مطمئن بشم. باید فردا می رفتم دانشگاه. تو سمندِ ماشین های خطی نشسته بودم. باد ِ خنک صبح به سردی میزد. چشمام از برخورد شلاقی هوای خنک...
  • Raise Your Glass چهارشنبه 16 شهریور‌ماه سال 1390 00:21
    به سلامتی ِ نبودنت یک ساعت, تمام ِ چراغ های یاهو را به سکوت محکوم کردم.
  • The Fourth سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 04:55
    وقتی نزدیک صبح یه روز تابستونی بعد از یه بارون غیر منتظره سرم رو از پنجره می برم بیرون و نم خاک رو بو می کشم, یاد اون روزی می افتم که پاتو گذاشتی تو این شهر. اوایل همه چیز عادی بود. بعد ها خوب و عالی شد. آخرش نمی دونم چی شد. نمی دونم این وسط کی چه کار می تونس کنه, فقط می دونم آخرش رسید. آخر ِ آخر. با این که سال ها تو...
  • از دیگران چه توقعی داری!! جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 03:03
    وقتی عطر موهات خودتو هم مــــــست می کنه. و مجبور میشه هر دفعه به جای بوسه رو گونه هات, سرت رو ببوسه.
  • Sleep On Her Life پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1390 01:23
    از روی تخت بلند شدم تا خوب ببینمش. یک سال پیش, تو همین تخت دراز کشیده بود, رو شکمش. با دست راست گوشی رو کنار گوشش محکم گرفته بود. موهای ریخته شده ش رو بالش بازیچه ی دست چپ -قهقهه میزد- چشم هاش برق می زدن. رینگ نقره ی نو کاملن اندازه ش بود. حالا روی همون تخت دراز کشیده. رو شکمش -زیر چشم هاش گود رفته- سرش به دسته ی طرح...
  • صدای سه تـــــــار ِ تو یکشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1390 16:57
    امروز تمام تار عنکبوت های ذهنم را گَرد گیری کردم. اسپایدر مردِ من کجایی؟! Whisper: بیا برایم دوباره تـــــــــــار بزن.
  • Sympathetic سه‌شنبه 1 شهریور‌ماه سال 1390 18:03
    تقریبن به هفته به شروع امتحانای ترم باقی مونده بود که اینو فهمیدم. همون بعد از ظهری که در حال سر و کله زدن با آمار مهندسی بودم. همون اتفاقی که با یه درد معمولی شروع شد. هیچ کدوم از مفنامیک و ژلوفن هم تاثیری نداشت. قابل تحمل نبود این بار. صدای هق هق ام همه رو از خواب پرونده بود. خم مونده بودم و اشک می ریختم. وقتی هر چی...
  • فقط چند روز مونده به گاف دادن شنبه 29 مرداد‌ماه سال 1390 01:58
    وقتی مستاجرهای جدیدِ ساختمان رو به رویی آمدند, دختر 17 ساله شان جلوی پنجره قدی شان نشست, با دامن کوتاه. جلوی پنجره قدی شان لیوان لیوان آب نوشید. جلوی پنجره قدی شان کاسه کاسه گیلاس های خوش رنگ خورد. جلوی پنجره قدی شان موهای خیسش را شانه کرد. نگاهش به ساختمان سمت چپی, روی هوا با انگشتانش کاغذ کاغذ نوشت. کم مانده بود شب...
  • بهش میگن گوشه گیری...بهش میگم کنترل خشم واسه تحمل کردن جمعه 28 مرداد‌ماه سال 1390 02:23
    نردیکای غروب باشه و منتظر ِ 20 نفری مهمون باشی و یه شب کسل کننده ی دیگه باهاشون به اسم افطاری و شام. هر چقد دقت می کنی می بینی نمیتونی باهاشون ارتباط بر قرار کنی. خسته ت می کنن, دیوونه ت می کنن, منزجرت می کنن. از حرفا, رفتارا, خاله زنک بازیا شون عصبانی هستی. همه اینا باعث میشه تو اوج خشمم برم به سمت چندین سری ظرف کثیف...
  • Ritmo Total جمعه 21 مرداد‌ماه سال 1390 03:25
    ساعت از یازده گذشته. مزدای سورمه ای رنگ بیشتر از حد مجاز تو خیابونای خلوت در حرکته. هر دو ساکت اند. سرعت رو کم می کنه. نگاش می کنه, سرش پایینه و داره با دسته کیفش ور میره. چونه شو می گیره و به سمت خودش بر می گردونه. "باورم نداری نه؟؟" دخترک سرش رو می چرخونه و به بیرون زل می زنه. حالا سرعت شون بیشتر شده. دستش...
  • افســــــــــــــــــوس... جمعه 14 مرداد‌ماه سال 1390 02:43
    از بی حوصلگی و بیکاری رو مبل لم دادم. دارم مراحل تشخیص افسردگی رو تو ذهنم مرور می کنم, گوشیم زنگ می خوره, یکی از 4تا منشیه, می خواد وقت جراحی رو یاد آوری کنه. صدای حرف زدن و خنده شون میاد. برام جالبه, همیشه این 4 نفر با دکتر در حال خنده و شوخی هستن. خودم هم دفعه قبلی تجربه ش رو با دکتره داشتم. وقتی تماس رو قطع می کنم...
  • 110
  • 1
  • 2
  • صفحه 3
  • 4