هوای داخل گرم و خفه بود. هر هشت ردیف مهتابی خاموش. خودم رو روی صندلی سُر داده بودم و سرم رو به پشتی تکیه. به تنها نفر ِ جز من نگاه می کردم که چطور بی قرار و پریشان هست و صدای ضربه های کفشش به زمین, من رو کلافه می کنه. نگاهش می کردم دخترک بیچاره
صدای در اومد و پسری داخل شد. خوشحال و خندون. دخترک منتظر و پریشان. خندید و گفت "آمارت رو گرفتم. گذشته ت پاکِ پاکِ. می خوام از همین الان دوستی مون شروع بشه"
نگاهش کردم. به قیافه ی نچسب و آشنای پسر. به آهِ از روی راحتی و سبکی ِ دختر.
هه! گذشته ی پاکِ پاک...به پاکی ِ پرده ی نازک صورتی...مردک عوضی
نمی دونم. شاید زیر لبی م اونقدر آروم نبود که زیر لب حساب بشه. احتمالن اون قدر بلند بود که مردک با خشم نگاهم کرد. نمی دونم.
بلند شدم. کیفم رو برداشتم و زدم بیرون. گور ِ بابای استراحت و جای تاریک.
به پاکی پرده ی نازک صورتی..

حس نمیکنن همه چی فقط همین نیس؟
هــــــ ــــــه
گور بابای زمزمه و خشم
این ضعف رفتار دخترا با پسرا رو نشون میده
این (دوستی؟)ها یکی از اون خیلی چیز هایی هست که به دلایل شاید مشخص سر جاش نیست(اون طور که باید نیست؟) و راه درست شدنش مثل یه پارادوکسه...
آمارت رو گرفتم!!
آمار رو از کی میگیری؟
از چندتا آدمی که به راحتی خریده میشن؟!
گاهی با ارزانترین قیمت؟
ای وای ...ای وای
گالها بودن خیلی بهتره توی کلاس ها
و توی حرف های دو نفره
و دروغ های دو نفره
ای واااای...
چی بودن؟
بیچاره دخترک ...
دخترک احمق...نه بیچاره