*SnowMan

اگه امروز نزدیکای چار و نیم صبح به کنار ساختمونِ نما رومی می رسیدی و سرت رو به اندازه ی پنجره ی آخرین طبقه بالا می آوردی, دختری رو می دیدی با صورت به شدت منقبض شده در حالی که انگشت های دست راستش روی نیمی از صورتش رو پوشونده و بر خلاف همه ی روزهای کودکی و نوجوونی که آرزوی دیدنش رو داشت, حالا نگران, با آرزوی بند اومدن دونه های سفیدی بود که تمام سطح زمین رو گرفته و تند و تند می باره.

می دونی! استخون های گذشته ش اونقدر پیر و شکننده شدن که حالا با تمام وجود نگران سُر خوردن و ضربه دیدن هست و هراس ترمیم شدنشون رو داره.هراس از این که انقدر پر سَر و صدا بشکنه که همه ی آدم های بیکار اطراف رو متوجهش کنه.

می دونی! آزار دهنده س حمل کردن یه مشت گذشته ی پیر و کُند با ناله های دیوونه کننده.

اگه امروز نزدیک چار و نیم صبح درست همون جا که وایسادی بالا رو نگاه می کردی, می دیدی منقبض شدن عضلاتش حتا اجازه ی خیس شدن و پاک کردن چشمهاش رو هم نمیده.

اگه همه ی این هارو می فهمیدی اون وقت راهی که اومده بودی رو بر می گشتی, زیاد و طولانی, به اندازه ای که حتا از کنار پارک برفی ِ با تابلوی قرمز رنگ هم بگذری و به زمان شروع برسی.

در این صورت من هم می تونستم با خیال راحت و با یه لبخندِ بی حال از پشت پنجره کنار بیام و در حالی که با یه لا پیراهن از سرما می لرزم و گرسنگی زیادش کرده,با آرامش تمام مشغول آماده کردن نیمرو و پنیر بشم. لبخند بزنم و آرزو کنم بارش برف به این زودی ها تموم نشه.



*عنوان, اسم یه شخصیته خوشاینده که به یادم بود و بی دلیل شاید نوشتم...البته نه خیلی هم بی دلیل :)


نظرات 9 + ارسال نظر
غریبه شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:18 ق.ظ http://gharibeh70.blogsky.com

حق داره نگران باشه شدیدا ناراحت شدم

شرمنده م قصد ناراحت کردن نداشتم

نیم من شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 06:16 ب.ظ http://n-toranj.blogsky.com/

حتی برف هم نمی تونه دیگه
می دونی؟
می دونم

آسمون سرخ و سوزش ِ سفید ِ برف...می دونم

مرد بارانی شنبه 5 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:35 ب.ظ

حمل خاطرات ،بدترین نوع حمالیه !
اسنو من کجای قصه بود ؟ پایین پنجره ؟
بی ربط نوشت ،امروز نزدیکای چهار و نیم صبح اس ام اس ی دیشب کس یو جواب دادم، و فکر نمیکردم جواب بگیرمفاما همون لحظه جواب داد !

از نوع خرکیش.
نه, یه شخصیتیه واسه خودش :)
اگه همون حدسی که از منظورت برای بی ربط نوشتت زده باشم درست باشه و مثل حدسای خودت نباشه :),.....دیگه هیچ فایده ای نداره. مثل قطع امید از یه مرگ مغزی می مونه...نمیشه باور کرد اما واقعیت داره.

برای دخترم یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 12:53 ق.ظ http://barayedokhtaram.blogfa.com

جالبه ... منم وقتی برف شروع میشه خیلی دوسش دارم ...خیلی زیاد اما وقتی میرم تو خیابونو و تواون سرمای استخون سوز قدم برمیدارم از آرزوم پشیمون میشم ...

اما باز دوباره دفعه بعدی همین کارو انجام میدیم...جالبه :)

الهام یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:08 ق.ظ http://maneghamin.blogsky.com

مثلن یه چیزی تو مایه های rainman!!
منم همیشه نگران قطع شدن برفم!!

خط اول رو نفهمیدم
بستگی به کار و بار آدم داره

بهروز(مخاطب خاموش) یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:04 ب.ظ

a thousand more regrets unraveling

یاد این قطعه از یه شعر افتادم...با خوندن این :استخون های گذشته ش اونقدر پیر و شکننده شدن که حالا با تمام وجود نگران سُر خوردن و ضربه دیدن هست و هراس ترمیم شدنشون رو داره

فکر نمی کنم شنیده باشمش اما چه خوب معنیش می کنه.

برای دخترم سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:16 ق.ظ http://barayedokhtaram.blogfa.com

کامنت قبلی واسه منه

قبلی رو پاک می کنم که کسی هم شک نکنه :دی
برای خصوصی رو اسم کلیک میکنی, رو قسمت تماس با من کلیک می کنی...می نویسی, میشه خصوصی.

مرد بارانی سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 09:31 ب.ظ

این ستاره رو بعدا اضافه کردی یا چشمان من الان دید ؟ :دی
حدسای من که تکه
تو اشتباهی پیشنهاد ادی،منظورت همونی بود که من گفتم ،خوب بیانش نکردی فقط ! :دی

:))) بعدن اضافه کردم
بـــــــــــله 120 درصد. اصن بر منکرش لعنت :دی

راسکلنیکف سه‌شنبه 8 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:03 ب.ظ http://soir1991.blogsky.com

من تو سرمام از دیدن برف ذوق میکنم... من هیچ وقت ارزومو پس نگرفتم... دیونه ام نه؟

پتانسیلش رو داری :دی
برف چیز ِ ذوق آوریه کلن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد