اگه امروز نزدیکای چار و نیم صبح به کنار ساختمونِ نما رومی می رسیدی و سرت رو به اندازه ی پنجره ی آخرین طبقه بالا می آوردی, دختری رو می دیدی با صورت به شدت منقبض شده در حالی که انگشت های دست راستش روی نیمی از صورتش رو پوشونده و بر خلاف همه ی روزهای کودکی و نوجوونی که آرزوی دیدنش رو داشت, حالا نگران, با آرزوی بند اومدن دونه های سفیدی بود که تمام سطح زمین رو گرفته و تند و تند می باره.
می دونی! استخون های گذشته ش اونقدر پیر و شکننده شدن که حالا با تمام وجود نگران سُر خوردن و ضربه دیدن هست و هراس ترمیم شدنشون رو داره.هراس از این که انقدر پر سَر و صدا بشکنه که همه ی آدم های بیکار اطراف رو متوجهش کنه.
می دونی! آزار دهنده س حمل کردن یه مشت گذشته ی پیر و کُند با ناله های دیوونه کننده.
اگه امروز نزدیک چار و نیم صبح درست همون جا که وایسادی بالا رو نگاه می کردی, می دیدی منقبض شدن عضلاتش حتا اجازه ی خیس شدن و پاک کردن چشمهاش رو هم نمیده.
اگه همه ی این هارو می فهمیدی اون وقت راهی که اومده بودی رو بر می گشتی, زیاد و طولانی, به اندازه ای که حتا از کنار پارک برفی ِ با تابلوی قرمز رنگ هم بگذری و به زمان شروع برسی.
در این صورت من هم می تونستم با خیال راحت و با یه لبخندِ بی حال از پشت پنجره کنار بیام و در حالی که با یه لا پیراهن از سرما می لرزم و گرسنگی زیادش کرده,با آرامش تمام مشغول آماده کردن نیمرو و پنیر بشم. لبخند بزنم و آرزو کنم بارش برف به این زودی ها تموم نشه.
*عنوان, اسم یه شخصیته خوشاینده که به یادم بود و بی دلیل شاید نوشتم...البته نه خیلی هم بی دلیل :)
حق داره نگران باشه شدیدا ناراحت شدم
شرمنده م قصد ناراحت کردن نداشتم
حتی برف هم نمی تونه دیگه
می دونی؟
می دونم
آسمون سرخ و سوزش ِ سفید ِ برف...می دونم
حمل خاطرات ،بدترین نوع حمالیه !
اسنو من کجای قصه بود ؟ پایین پنجره ؟
بی ربط نوشت ،امروز نزدیکای چهار و نیم صبح اس ام اس ی دیشب کس یو جواب دادم، و فکر نمیکردم جواب بگیرمفاما همون لحظه جواب داد !
از نوع خرکیش.
نه, یه شخصیتیه واسه خودش :)
اگه همون حدسی که از منظورت برای بی ربط نوشتت زده باشم درست باشه و مثل حدسای خودت نباشه :),.....دیگه هیچ فایده ای نداره. مثل قطع امید از یه مرگ مغزی می مونه...نمیشه باور کرد اما واقعیت داره.
جالبه ... منم وقتی برف شروع میشه خیلی دوسش دارم ...خیلی زیاد اما وقتی میرم تو خیابونو و تواون سرمای استخون سوز قدم برمیدارم از آرزوم پشیمون میشم ...
اما باز دوباره دفعه بعدی همین کارو انجام میدیم...جالبه :)
مثلن یه چیزی تو مایه های rainman!!
منم همیشه نگران قطع شدن برفم!!
خط اول رو نفهمیدم
بستگی به کار و بار آدم داره
a thousand more regrets unraveling
یاد این قطعه از یه شعر افتادم...با خوندن این :استخون های گذشته ش اونقدر پیر و شکننده شدن که حالا با تمام وجود نگران سُر خوردن و ضربه دیدن هست و هراس ترمیم شدنشون رو داره
فکر نمی کنم شنیده باشمش اما چه خوب معنیش می کنه.
کامنت قبلی واسه منه
قبلی رو پاک می کنم که کسی هم شک نکنه :دی
برای خصوصی رو اسم کلیک میکنی, رو قسمت تماس با من کلیک می کنی...می نویسی, میشه خصوصی.
این ستاره رو بعدا اضافه کردی یا چشمان من الان دید ؟ :دی
حدسای من که تکه
تو اشتباهی پیشنهاد ادی،منظورت همونی بود که من گفتم ،خوب بیانش نکردی فقط ! :دی
:))) بعدن اضافه کردم
بـــــــــــله 120 درصد. اصن بر منکرش لعنت :دی
من تو سرمام از دیدن برف ذوق میکنم... من هیچ وقت ارزومو پس نگرفتم... دیونه ام نه؟
پتانسیلش رو داری :دی
برف چیز ِ ذوق آوریه کلن.