یه روز ِ آخر هفته ی مخصوص گردش دو نفره. قدم زدن ِ پارک و کلی متلک شنیدن از یه سری بی هویت ِ آسمون جُل. تند تند راه رفتن تو قسمت کاملن تاریک پیاده رو. بعد از سال ها سمبوسه خوردن از همون جای دوره ی نوجوونی و یه عالمه حس نوستالوژی ِ پر از لبخند. ادا در آوردن تو قسمت خلوت پیاده رو و عکسای بی کیفیت ِ فلش دوربین تو تاریکی ِ نزدیک شب. نزدیک ِ میان بر منتهی به خونه با چهار کوچه فاصله و شنیدن یه صدای مهیب مثل شلیک گلوله. خورد شدن بی دلیل در ِ شیشه ای فروشگاه روی سر و صورت.
خونی که از چاک عمیق دست می ریزه و درد و درد و دااااد.
شماره اورژانس! چنده؟ باید به مامان زنگ زد خودش رو برسونه. پسری که محکم دست رو گرفته و با دستمال فشار میده تا خونش بند بیاد و همه ش تاکید می کنه "آبجی! به خدا چیزی نیس. دست منو نگاه. پر ِ بخیه س" اوه! چه پسر خوش قیافه ای. آشناس انگار. یادم اومد. قبلن ازش رژ خریده بودم. همه دستاش خونیه. پلیس که اضافی ترین نقش معرکه رو داره. اورژانس ِ بهترین و بزرگ ترین بیمارستان شهر که فقط 50 هزار می گیره و مسئولیت حتا بخیه ی سر پایی رو عکس رو قبول نمی کنه. دنبال شباهت گشتن ِ این بیمارستان با بیمارستان ِ SGH آناتومی گری. یه درمانگاه معمولی و بخیه های پر از فریاد و زدن آمپول کزاز.
منی که همیشه در حال گله کردن هستم فریاد زدم خدایا مرسی که امشب به خیر شد. خدایــــــا دمت گرم.
هاااااااااااان؟؟!!!
دست خودت بوده؟!! الان خوبی؟!!
رو هر دومون شیشه ریخت. من جراحت سطحی داشتم. دست خواهرم چاک وحشتناکی خورد. (کاش دست من میشد چون رو علامت نیفتادن دستش خیلی حساسه)
با این حال من بین اون همه فقط کنارش بودم و کارارو انجام دادم. رسیدیم خونه دیدم هیشکی محلم نمی زاره واسه خودم شربت درس کردم :)
زنده ای عزیز؟
wow
نــــــــــــــــــه
اووووف! شبیه کابوس بود.
اوووووف ،عجب روزی !
کار هیچ کس به بیمارستان نیافته که بعدش حتما باید آدم یک سر به تیمارستان بزنه
هم چنین به پلیسا
یه وقتهایی ما آدما سخت گیر میشیم :)
ربطی داره!
تعداد بلاهایی که داری سر خودت میاری زیاد شده ها ! مواظب خودت باش ... لطفا !
:)
چــــــــــشم...حتما
یعنی ادد باید رو سره شما ها خورد می شد
خدا رو شکر به خیر گذشته
دقیقن منم قیافه م
این جوریاس موقع فکر کردن بهش...آخه چرا که!!