ساعت ۴۵ دقیقه ی شب. میدان اسب سنگی را دور می زنم و مستقیم حرکت می کنم.
حالا گوشه گوشه ی این جا پر است از اغوا کنندگان و اغوا شوندگانی که این بار غم ِ نان و آب ندارند.
از مدل ماشین و برند لباس و رُل که خوششان بیاید امشبشان فاز می گیردو پر می شود.
برای شب های دیگر رُل زیاد است. خدا هم بزرگ.
اووف ..ترسناک میشود اینجا که که غم نان ندارند
با هیچ نان و پولی راضی نمیشوند
همه چیز زیر سر خوشی ِ زیاد هست
من نوفهمیدم ای چه بود که وگفتی؟
این جا رو بلدی. یه خورده دقت کن. آفرین.
یه دور دیگه بزن دست فروشم زیاد هست ....
نه دس فروشی در کار نیس.
درود بر شما ، خوش به حال اسب سنگی یا بد به حال اسب سنگی؟! آذرکده
سلام
من شایسته ی قضاوت نیستم.
کاش فقط دلشونو یه دقیقه به جای بعضی ها میذاشتند که با حسرت به دنبال نون وآبند
هه! اونا دلشون رو یه جای دیگه می ذارن :)
بعید میدونم...
اینکه رابطه برد برد باشه و غم نان یا ...نباشه...
معمولا این وسط عده ای قربانی هستن...هرچند خبر نداشته باشن یا خودشونو به بیخبری زده باشن..
(سکوت تاسف آمیز)
شاید هم این باشه.
هرچند من هم که دیدم اوایل باورم نمیشد.
(سکوت...)
برای شب های دیگر شاید همه چیز باشد به جز بزرگی خدا
فرقی به حالشون نداره احتمالن.
کاش اون هم همین حال تو رو داشته باشه
اصن اون که داره میمیـــــــــــره