از روی تخت بلند شدم تا خوب ببینمش. یک سال پیش, تو همین تخت دراز کشیده بود, رو شکمش. با دست راست گوشی رو کنار گوشش محکم گرفته بود. موهای ریخته شده ش رو بالش بازیچه ی دست چپ -قهقهه میزد- چشم هاش برق می زدن. رینگ نقره ی نو کاملن اندازه ش بود.
حالا روی همون تخت دراز کشیده. رو شکمش -زیر چشم هاش گود رفته- سرش به دسته ی طرح گل, تکیه داده شده. دست راستش آویزون. چند ثانیه بعد صدای برخورد رینگ با سرامیک کف اتاق .
دوباره دراز می کشم. به رد باقی مونده رو انگشتم نگاه می کنم و کف اتاق.
از اون پستهاس که فقط میشه سکوت کرد :|
آره بعضی حرفا گفتنی نیس.
راستی وبت برا من بالا نمیاد. نمی دونم چرا
نمیدونی که کامنتت چقــــــــــــــدر برام دلنشین بود...
اون تاریخ رو یادم بود تا یه روزی یه جایی بهت بگم. خیلی خوش حالم.
bazi afrad kheili moghaveman vali moghei ke mishkanan hich kari nemishe vasashun kard
73
باید مدتی به حال خودش گذاشت. باید با خودش کنار بیاد.
سلام
آخی انگشتش اوف شده بود
کلا" موضوع یه چیز دیگه س عزیز :)
یک دور گردش خورشید و این همه تغییر؟؟!!
خدایا! چی به روزمون داری میاری آخه فدای حکمتت...
میشه بپرسم این شخص کیه؟
همه میگن خودش تقصیر کاره. کار خدا نیس.
اوهوم. دیگری در منه.
منظورم از گردش ِ خورشید گردش به دورش یود...
نمی گفتی کسی شک نمی کرداااا
شد داستان مهرداد :دی
عالی بود
مخصوصا ضمیرها،
حس دوربینی و میداد که داره ضبط میکنه ما جرا رو.
مرسی که توجه کردی رفیق.
به اون یکی بگو به آیینه نگاه نکنه خیلی وقت ها آیینه ها ادم را بدتر از اون چیزی که هست نشون میدن
آینه های ما که خوشگل نشون می دن
چیزی که همیشه آرزوت بوده می شه بدترین اتفاق زندگی ...
چیزی که قرار بود به یه خاطره خوب تبدیل شه میشه عذاب آورترین یاد آوری که هرگز از بین نمیره.