وقتی مستاجرهای جدیدِ ساختمان رو به رویی آمدند, دختر 17 ساله شان جلوی پنجره قدی شان نشست, با دامن کوتاه. جلوی پنجره قدی شان لیوان لیوان آب نوشید. جلوی پنجره قدی شان کاسه کاسه گیلاس های خوش رنگ خورد. جلوی پنجره قدی شان موهای خیسش را شانه کرد. نگاهش به ساختمان سمت چپی, روی هوا با انگشتانش کاغذ کاغذ نوشت. کم مانده بود شب ها هم روی تاقچه پنجره قدی شان بخوابد!
این روزها به خانه های هم تردد هم دارند. یواشکی.
نگرانم...!
تعجب:
کسی که سیستممون رو رو به راه کرد تمام اکانت های ویندوز رو اسم من گذاشت چیششششش
د لـــــــــ بـ ر ی
دلبر اشتباهی
زندگی ِ اشتباهی
برو به ماماناشون بگو...به مامانای جفتشون....
چه کاریه آخه!
بعدش میان به مامانم میگن دیگه :دی
اینو نگم حناق میگیرم
دختره جلف ِ سبک سر ِ بی عقل ِ بی جنبه!!!
با منـــــــــــــــه انگار!!
شما واس چی نگرانی
اونا راحتن
شمام باش
از رو بیکاریه :دی
نگرانی های بجا
نگرانی هم از سر دلسوزی است برای اون دختر 17 ساله
اوهووووم
سلام
راستش من اصلا معنی نوشته هاتو ی تو رونمیفهمم
سلام
زنگ آخر تو کلاس بمون برات جبرانی می ذارم :-)
به چه قیمتی دلبری؟ به قیمت فروختن شرف؟!
تن و دل را نباید به هرکس داد!
می پرسم ازش.
دقیقن.
ایول ! ... به این میگن یه دختر همسایه ی واقعی ! خوشمان آمد
چه خوشاینده نــــــــه! :)

امـــــــــــیر!!
چطوری؟ خوبی؟
بچه های سرخوش دنیای ما!
نگرانی ندارد... خنده دارد
بچه های بیچاره ی نسل ما!
قهقهه هم دارد
:-)
سلام دوست عزیز ممنون که بهم سرزدی
ممنون میشم اگه جبرانی بذاری ومنو هم توجیح کنی
سلام
دیگه من همین قد بلدم. ببخشید
سلام ببخشیدا اینا که مینویسی چیه ؟؟؟
منظورم اینه جریان خودته داستان کوتاهه،چیه چرا سر و ته ندارن ؟؟؟
سلام
دختر ۱۷ ساله خانواده ساختمان رو به رویی مون من هستم به نظرت یعنی!!!!!
وقتی من باشم یه جایی تو متن معلومه که منم.
نیستیا ... !
دوباره مثل اوندفه میشه که خودت گفتی فکر کنم ...
دانم.
من فکر کنم باید واسه بقیه هم مثل من کلاس اضافه بذاری
راستش بعداز چند مرتبه خوندن فهمیدم به خدا دروریالیم کج نیستا فهمیدن نوشته های تو کار جالبیه الان واقعا خوشحالمممممممممممم
سلام..
زیبا مینویسی...
وبلاگتون رو یه دوست معرفی کرد...
من اول دقت نکردم که سمت راست جای نظرات و وبقیه چیزاست...
کلی نظر ندادم واسه پستات
به هر حال زیبا مینویسی...
سلام
منم که اولین بار این قالب رو یه جایی دیدم نفهمیدم مخلفاتش اون سمته
ممنونم
یا داستانش تخیلیه یا تو خیلی فضولی که حواست به اوناس
واقعیه.
من خیلی بیکارم. یه خورده هم کنجکاو. اون ها خیلی ضایع ان خو.
سلام خدائیش اینو دیگه گرفتم ولی به نظرم محبت های خانوده مصنوعی نیست خصوصا مادر وپدر
خب خدا رو شکر :)
سلام .
ناراحت شدم وقتی نوشته ات را خوندم .
چند روز پیش رفته بودم بیمارستان برای کاری وقتی بیماران را میدیدم فقط برای شفای اونها دعا میکردم .
دیشب برای همه دعا کردم به خدا توکل کن عزیزم
محیط بیمارستان ها وحشتناک آدم رو به یه حال دیگه می بره.
راستش هنوز هیچ کاری شو پی گیری نکردم :)
نگرانی به دل راه نده ودست از اضطراب بکش وهمه چیز را به خدا بسپار وامیدوار باش که هیچی نیست انشالله .
زیرا خیلی وقت ها بیماری خاصی ممکنه نباشه ولی اطرافیان آدم که حرف میزنند بیشتر انسان را میترسونند ..
نگاه های نگرانشون خیلی حالم رو داغون می کنه.
ممنون
چقدر بی شرمانه زندگی می کنند این دو!
چه بی حیا :دی
هوم؟؟
پست بالات تو بی کانتی نیوده؟؟
بی کامنتی!
چرا بوده.
بالایی من بودما
دمت گرم
چاکریــــــــــم
با پسر همسایه ... اه اه
یادش بخیر مامانم همیشه بهم میگفت شیطونی هاتو بذار بر چندتا خیابون اونر تر... نبینم با پسرای در و همسایه بپری :دی
خیلی سوتیه خو
بلیطش ارزون باشه منم میام ها...:))
فارغ از شوخی،قداست خیلی چیزا داره میاد پایین،حتی دوست داشتن!:(
مجانیه وی آی پی :دی
جدا از شوخی درسته و چقد تلخ!
اگه دوس داشتی تبادل لینک کنیم..
اگه نه هم من لینکت میکنم
پـَ سر ِ کاریه پـَ !
هوووم
بله دیگه منم برا همین که سوتی نشه... کلا پسرای محل و فامیل و برای همیشه خط زدم
خیلی کار ِ سختیه :دی
آره بدجوری ام نیازه...این احوال پرس خاص رو میگم...
خدا بد ندهد خب...
هوم؟
گاهی وقتا جواب میده اساسی...قوی تر از هر دوا درمانی
خیلی خوب می نویسی لذت بردم از خوندن بلاگت ... احوال پرس خاص هم خیلی می چسبه اگر به موقع برسه ...
فکر نمی کنم تا این حد که شما میگی اما خیلی ممنون.
دقت کردی معمولن هم به موقع نمی رسه!! هه!
آخ که من حالشو خریدارم...
و حال پسری که چنین دختری شده دختر همسایش که بلده دختری کنه و دل ببره ازش...
یعنی بهم بگن دنیا دیگه توش ازین خبرا نیست برمیگردم راهمو میکشم و میرم.
ولی کامنت اصلی که میخواستم بنویسمش مال پست بالاست که بستیش... ماجراش این بود که چهارشنبه برای آریتمی قلب رسوندنم اوژانس بیمارستان. بماند که پرستارا چه گیج میزدن واسه ست کردن دستگاه برای سنسور انگشتی heart rate و دکتر قلب چه دیر اومد بعد اونهمه تلفن...
مادرم و برادرم بودن که زنگ زدن یکی از اقوام هم خودشو رسوند... من با پرستاره بگو بخند میکردم و سربه سرش میذاشتم هی این سنسورا و برای نوارقلبی و اینچیزا وصل میکرد و به مادرم لبخند میزدم که از نگرانی به زور چندتا آرامبخش سرپا بود. خودم اما درونم موقعی که بهم یه شوت زدن که قلبمو برگردونه رو ریتم سینوسی و از ریت 200 بیارتش پایین و یخ کردم و سرد شد دستم، مث همین که نوشتی، کس دیگه ایو میخواست که باشه دستشو بگیرم غیر از داداشم که میومد و به شوخی میگفت ا تو که زنده ای هنوز...
این بود که همه که رفتن اونور من اشکام چکید پایین برا خودش... دستم مشت شد دور پتو... و تنها کسی که میتونستم تصور کنم بودنش چقدر میتونه تو اون لحظه خوشحالم کنه صدها کیلومتر دور از دسترسم بود. مرخصم که کردن خونه کامپیترو روشن کردم و براش آف گذاشتم که آرام دلمِ کحا بودی...
همه اینطورن تو و من نیستیم فقط
یه جای نوومبر رین از Gun'N Roses هست اگه شنیده باشی میدونی حتما، اکسل رز میخونه که:
Don't ya think that you
Need somebody
Don't ya think that you
Need someone
Everybody needs somebody
You're not the only one
You're not the only one
...
آره...
پ.ن: بد نیست بیای گودر اگه نیستی... روحیاتت و وبلاگت به گودری بودن میخوره
https://www.google.com/reader
اما من از این لوس بازیا واسه خر کردن و استفاده خوشم نمیاد.
ناز رو باید واسه آدم ِ این کار کرد.
آره بعضی لحظه هاس که هیچ چی جواب نمیده.
امیدوارم مشکلت حل شده باشه. بیمارستان و دوا درمون بد چیزایی هستن.
راستی من واست کامنت گذاشتم سندم میشه اما نشون داده نمیشه بعدش. نمی دونم شاید من اشتباهی می فرستم. آیکون من یعنی خنگم آیا!!! :دی
فعلن یه سری مشکل سافت وری دارم. میام.
من خیلی دوست دارم که از اتاقم بیرونو ببینم شاید این دختر هم مثل من بوده !!!!
شاید...شاید هم نه. در هر دو صورت من شایسته ی قضاوت نیستم.