ساعت از یازده گذشته. مزدای سورمه ای رنگ بیشتر از حد مجاز تو خیابونای خلوت در حرکته.
هر دو ساکت اند. سرعت رو کم می کنه. نگاش می کنه, سرش پایینه و داره با دسته کیفش ور میره. چونه شو می گیره و به سمت خودش بر می گردونه. "باورم نداری نه؟؟" دخترک سرش رو می چرخونه و به بیرون زل می زنه. حالا سرعت شون بیشتر شده. دستش رو از پنجره میبره بیرون تا باد خنک رو لمس کنه. باد شالش رو تا بلندی ِ کلیپس خورده ی موهاش عقب میبره.
پسر صدای آهنگ رو بالا میبره. "ریتمو توتال" به یاد رقص دو نفره ای که با هم داشتن. تو این فکر ِ چرا همیشه کاری می کنه که باعث نا امیدیش بشه! نگاش می کنه. هنوزم تمام صورتش به سمت بیرونه. دخترک چشماش رو میبنده و فشار میده تا یادش بره این آهنگ ِ دو نفره شون بوده.
سر کوچه ترمز می کنه. تو چشمای هم نگاه می کنن. "باورم می کنی؟؟" "........."
دخترک مسیر صد متر مونده تا خونه رو می دوئه.
"باد شالش رو تا بلندی ِ کلیپس خورده ی موهاش عقب میبره"این قسمت به من یه حس غریب داد... منو یاد یه خاطره انداخت
پ.ن:در جواب جوابی که به کامنت قبلی دادی:به سانسور سر خود بودن عادت کردم....دستم به نوشتن نمی ره خیلی وقتا اگه بره هم پاک میشه...sadly...
خاطره غریب ِ ناراحت کننده شاید!
بزار بره...این طوری راحت تری. البته نه هر جا.
الفرار...
به سلامت...
خواستم باورت کنم
اما
نشد
خواستی باورش کنی.
من تونستم. شد.
پسره همون لحظه یه نگاه میکنه به دختره میدونه که این آخرین باره که میتونه ببینش و دیگه باید فراموشش کنه میپیچه تو کوچه دنده 1و2و3 با سرعت میره به طرف دختره




دختره 3متر تا در خونه فاصله داره که یه صدا وحشتناک میاد و حس میکنه همینجوری داره بالا میره بالا و بالا از پنجره آشپزخونه مامانشو میبینه همینجور میره بالا یدفعه یاد فیلم " 5کیلومتر تابهشت " میوفته میگه نکنه که من مردم دارم پرواز میکنم ...
سریع برمیگرده پایین تو کوچه رو میبینه صحنه ای رو که میبینه باور نمیکنه وای خدای من نه نه !!!!
نترس زنده است
هیچی حواسش نبوده اشتباهی رفته تو بالابر کارگرا ساختمون بغلی اونم داره میره بالا پسره هم گواهینامه اش باهاش نبوده روبرو ایست پلیس میبینه از تو کوچه اینا میره ....
حال کردی چه پایانی دادم
صدا هم مال فرقون آجر بود دختره زده بود بهش از رو بالا بر افتاد رو ماشین پسره تو کوچه
11 شب نه بالا بری در کار هست نه مادر داخل آشپزخونه.
داستانت از ریشه مشکل داره آقــــــا :دی
شاید اینهم یه نوع غزل خداحافظی باشه...
همیشه سوال داشتم چرا غزل؟
چزا مثنوی نه؟ یا قصیده یا...
http://timarestan.blogsky.com/1390/04/26/post-108/
نه...
شاید غزل به معنی سرود و آواز خداحافظی به کار برده میشه. چه می دونم!
یه سوال:
کسی که راوی ماجرای غزل خداحافضی:
http://timarestan.blogsky.com/1390/04/26/post-108/
بوده باید چیکار کنه؟!
نباید کاری کنه. زمان همه چیز رو حل می کنه.
خودش به خودی خود ناراحت کننده نبود عزیز جان....
شدن.
چیزای دیگه باعث
پ.ن:دو چی رو بعدا باید بگم(عمل زنبیل گذاری در صف)
73
11990
لعنت بر این چیزای دیگه.
باشه. بذار.
سلام.آره . بگی بخندی آخر ماه هم یه کم حقوق بگیری.چقدر تلخ!ممنون نگاه واقع گرایانه ات هستم .
البته زحمت انجام دادن کارها هم هست اما به خیلی چیزا می ارزه.
مثل اون سیگاراییه که همیشه لب آدم رو میسوزونه...
حتی اگه خاموش باشن!
خب لِم داره مدل گرفتنش بین انگشتا و گذاشتنش میون لب.
سلام یه حس غریب باور نکردنی... شاید هم اون حسی که من از داستانت گرفتم یه جور خیانت بود..نمیدونم چرا...؟
سلام
شاید هم یه جور گند زدن.
شاید هم حس تو درست باشه
Man in sahnaro tue khateratam dashtam...
Tue morede man, man ba ghalbam va ba kasi ke midoonestam az inke delgiram dar azabe, laaaj kardam!!
Shayad bishtar az harchizi besh bavar dashtam, ama tooe oon lahze ke niaz dasht besh begam ke behesh hanoozam bavar daram, derang kardam...
In azab dadanesh na be nafE man tamoom shod, na be nafE oon...
Shayad behtar bashe gahi vaghta ba khodemoon laj bazi nakonim!!
اوه! می فهمم.
نه با خودمون نه با دیگران. پس با کی لجبازی کنیم!! :دی
دختره با بستن چشماش تونست یادش بره که این آهنگ دو نفرشون بوده؟ اگه تونست یعنی خیلی مرده!
شاید تونست.
کجاش نوشتی 11 شب 11pmیا 11am یا 23 از کجا باید میفهمیدم شبه؟؟؟

بعدشم اگه شبم باشه کارگرا شیفت دوم کار بودن مامانشم داشته سحری درست میکرده
اگه نگی اونا ارمنین روزه نمیگیرن یا اهل روزه نیستن
این جا ۱۱ ظهر خیابونا از ترافیک قفله. نه خیابون خلوت!
مگه هر اتفاقی باید تو این ماه بیفته!
امان از پایان باز...ما عادت به هپی اندینگ داریم
ما که عادت نداریم
حتی خودت رو...
تو اتاق حبس...
هم بکنی...
من باورت ...
ندارم...
...
رفیق..
+ فکرشو بکن میتونی تصویرش رو برا خودت تفسیر کنی..
دمت گرم..
خیلی وقته حتا نمی تونم تصویرش رو تو دستم بگیرم...
حق داشته طفلک مگه میشه این مردا رو باور داشت مگر؟
گاهی به سختی.
هه! پسره حقش بوده لابد!
ولی کاش حقش نبود...:(
.
.
تصویر سازیت معرکه بود همشهری
حقش بود
قربانت
زنده ای عزیز؟
نه عزیز!
این بهترین وجهش است...دخترک پس سعی نکن بگذری...لااقل آرام عبور کن...تا دلتنگ تر نشوی...تا دلتنگ تر نشوی...
آرام عبور کردن...آرام عبور کردن...دلتنگ تر نشدن.....وااااااااای مرسی که یادم آوردی.