آقای شوخ ِ غیرتی* رو مبل کنارم می شینه و دستشو می ذاره رو پام. "من اعتقاد دارم وقتی کسی اشتباه بزرگی می کنه اطرافیانش به جای تنهاش گذاشتن باید هر کاری واسش انجام بدن تا اون مشکل رفع بشه. بعدش هر تنبیهی که می خوان اجرا کنن. اون روز من اینو بهشون گفتم تا باهات تندی نکنن. راستی الان رو به راهی؟ می تونی............."
تمام وجودمو خشم می گیره. عصبانی ام. ادامه حرفاشو نمی شنوم. با خودم فکر می کنم این "اشتباه بزرگ" اصلن اشتباه بوده که بزرگش هم می کنه! به فرض که اشتباه بود و تقصیر من. چرا اطرافیان من از هر فرصتی استفاده می کنن که یاد آوری کنن و دلاوری هاشونو به رخم بکشن! انصاف نیست چند بار در موردش خود نمایی کردن, تازه حالا که تو مهمونی هستیم. چرا اینا نمی فهمن! چرا نمی فهمن من خیلی خسته م!!
انقد عصبانی بودم که با یه بهونه ای از خونه زدم بیرون. بیشتر از خشم, ناراحتی وجودمو پر کرده.
چندتا خیابونو که رد می کنم میاد کنارم بوق میزنه. قیافه مو جمع و جور می کنم و میرم نزدیکش -من عادت دارم به ظاهرکاری- "بشین"
لبخند میزنم و میگم اومدی منت کشی؟
"نه اومدم پز ماشین جدیدمو بهت بدم. بشین لوس بازی در نیار"
این دفعه بیشتر می خندم و کنارش و می شینم.
با لبخندی که رو لبمه آروم با خودم زمزمه می کنم: این بار هم می بخشمت و صبر می کنم تا ببینم دفعه بعد نوبت کدوم یکیتون میشه.
*یک فامیل درجه دو